سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید حسن خاکی

 

مرشد عزیزالله خاکی در نقش درویش کایلی

 

 

عزیزالله خاکی

مرحوم مرشد عزیز الله  پدر شهید حسن خاکی تعزیه خوان نیز بود و در تعزیه هایی که شخصیت درویش محور آن بود از وجود وی استفاده می شد مثل تعزیه درویش بیابانی و درویش کابلی.گفتنی است که مرشد عزیزالله اهل قلعه درویشِ ده احمد در نزدیکی روستای روغنی خمین بود و به کشکول و تبرزین و لباس درویشی  نیزدسترسی داشت. این کشکول و تبرزینی که در علم و کتل هیأت های مذهبی به کار رفته است ، نمادی از همین تعزیه ی  درویش کابلی است که آورده اند در روزعاشورا با آبی که در کشکول ریخته به استقبال امام حسین علیه السلام رسیده است که البته امام آن را نپذیرفته اند. گاهی پیدا کردن لوازم درویشی برای تعزیه خوان ها دشوار بود و مجبور بودند از کاسه ی معمولی استفاده کنند. مؤلف کتاب تعزیه در کازرون در این ارتباط داستانی آورده است:

امدادهای غیبی در تعزیه

دریکی از تعزیه های امام حسین(ع) که در حسینیه آقاهاشم ، واقع در محله بازار( کازرون) برگزار شده بود، کربلایی عوض احدی،نقش درویش کابلی را ایفا می کرد. به همین دلیل ، به کشکول و تبرزین نیاز داشت. به هرجا رجوع کرد، آن ها را پیدا نکرد. قرار شد به جای آب در کشکول، از کاسه پرآب استفاده کنند که ناگاه دید درویشی با کشکول و تبرزین، در کنار در درویش خانه(انبار وسایل عزاداری و تعزیه فعلی در بقعه ابوالفتح در چند قدمی حسینیه) ایستاده است. کشکول و تبرزین او را چند دقیقه ای به امانت گرفت و به میدان رفت، به طوری که تعزیه خوان های دیگر غرق حیرت شدند. بعد از اتمام نقش درویش، به انبار برگشت تا لباس خود را عوض کند؛ دید هنوز درویش ایستاده است. کشکول و تبرزین او را پس داد و از وی تشکر کرد؛ اما همین که مشغول تعویض لباس درویشی شد، درویش از نظرش غیب شد و به هر کجا دنبالش دوید، او را ندید. فهمید که این، معجزه ی امام حسین علیه السلام بوده است.

 مرشد عزیز الله خاکی

مرشد عزیز الله سواد خواندن و نوشتن نداشت، ولی حافظه ای قوی داشت و مجلس را با هنرمندی تمام گرم می کرد و خود نیز گاهی شعر می سرود:

سال ها برپا نموده تعزیه، بهر «حسین»

 بس که دارد او علاقه بر شهید کربلا

هم به نقش شمر و هم درویش، ظاهر گشته است

 تعزیه گردانی بی حد نموده بارها

تا که از پا اوفتاده او و گشته ناتوان

 ای عزیزان و عزاداران کنید بهرش دعا.

مرشد عزیز الله سالیان سال در تعزیه حضرت امام حسین(ع) در نقش درویشکابلی ظاهرشد و پس از وی پسرش حاج حسین خاکی جای خالی او را پر کرد.درویش کابلی از دسته ی موافق خوان های تعزیه است. در تعزیه شهادت امام حسین(ع) مشک پر از آبی را در زمین کار می گذاشتند تا وقتی درویش کابلی، آب در کشکول برای طفلان اهل بیت(ع) می آورد، شبیه امام برای نشان دادن حقانیت خود و این که مبارزه امام در کربلا برای اسلام بوده نه آب، بر این مشک فشار بیاورد تا آب از دهانه ی آن فواره زند و بیرون بریزد.

 


نوشته شده در شنبه 94/3/23ساعت 7:16 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

آرایه جناس و بازی با کلمات در اشعار عزیزالله خاکی

 مزار روستای روغنی خمین

اینجا مزار عزیزالله خاکی پدر شهید حسن خاکی کنار روستای روغنی خمین است.

مزار عزیزالله خاکی در بیرون روستای روغنی خمین

سنگ مزار عزیزالله خاکی را پایین گوشه راست عکس قرار داده ایم چون سایه ی تابلوی قبرهای دیگرمانع شفافیت آن شده است. 

مرحوم عزیز الله خاکی و فرزند بزرگش مرحوم غلام رضا خاکی ید طولایی در آوردن اشعار معمایی و سراسر آرایه های ادبی داشتند. البته در آن هنگام که یادداشت بر می داشتم هیچ کدام به خاطر نداشتند که گوینده ی این آثار کیست.شیوه ی نوشتاری و شکل ظاهری آن را نیز به من آموزش دادند:

1- این بخش دارای جناس ناقص حرکتی است .شش کلمه ی «رجب ز حب رخت رخت برگرفت و برفت» به شکل مربع نوشته می شود.به این ترتیب که رجب در بالا ، ز حب در طرف راست به صورت عمودی، رخت در پایین ، و رخت در سمت چپ به صورت عمودی قرار گیرد و برگرفت و برفت در وسط مربع نوشته می شود.

خواندن درست این عبارت در یک ردیف و در یک سطر دشوار است چه رسد که پس و پیش هم نوشته شود. بعد می گفتند که هوش و سوادخواننده را امتحان کن. در صورتی که نتوانست بخواند به این ترتیب اعراب گذاری کن:

رَجَب، زِ حُبِّ رُخَت، رَخت برگرفت و برفت.

شعر معماگونه

عیناً از دفتر یادداشت های40سال پیش اسکن شده است.

2- کلمات این رباعی با حرف « م» آغاز می شود:

من مایل مهوش مسلسل مویم

محبوب میان مهوشان مهرویم

مِی، می خورم میان میخانه مدام

مدح ملک ملک مکن می گویم.

اشعار معمایی

این نیزعیناً از دفتر یادداشت های40سال پیش اسکن شده است

هنگام اصلاح از آن عکس گرفته شده و کلمات معکوس افتاده است.

 یک دایره رسم کن و کلمات را دورتا دور آن بچین به طوری که حرف میم همه ی آن ها در مرکز دایره روی هم قرار گیرد و تبدیل به یک حرف میم شود.آن گاه از خواننده بخواه که از هوش و سواد خود استفاده کند و آن ها را بخواند.اگر نتوانست شعر داخل دایره را بخواند رباعی را بنویس تا بخواند و لذت ببرد.

3- در نوع سوم ، حروف یک واژه ی شعر، تفکیک  می شود و در انتهای مصراع به صورت عمودی به طرف پایین چیده می شود.این حروف تفکیکی چنانچه از بالا به پایین خوانده شود تبدیل به کلمه ای می شود که تکمیل کننده ی مصراع قبل است و در آخر آن نیز قرار می گیرد. و چنانچه همین حروف از پایین به بالا خوانده شود واژه ای را به وجود می آورد که تکمیل کننده ی مصراع بعدی است و در اول آن مصراع قرارداده می شود. به شکل زیر توجه فرمایید:

اشعار معمایی

طریقه ی خواندن این مربع چنانچه درست باشد،باید رباعی زیر به دست آید:

من که مُردَم از فراقت، نیست جانی بر تنم

منت ایزد را که ما را داد آزادی ز غم

مغز اندر استخوانم نیست جانا کن کرم

مرک آمد ناگهان تقدیر ایزد چون کنم. 

این طرح ها مناسب مسابقات فرهنگی و سرگرمی های خانوادگی است.

شادی روح مرحوم عزیزالله خاکی پدر و مادر شهید حسن خاکی و برادرش مرحوم غلامرضا خاکی صلوات! 


نوشته شده در پنج شنبه 93/9/13ساعت 12:12 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

 

خاطرات آقا بزرگ

آقابزرگ

آقا بزرگ ما ، عزیزالله خاکی پدر شهید حسن خاکی است. وقتی به منزل ما می آمد. هرجا بودیم خودمان را می رساندیم. آن موقع ما نمی دانستیم که آقا بزرگ مرشد عزیزالله روستاهای اراک و خمین به ویژه روستای روغنی است.

نفس گرمی داشت و همیشه برای ما کوچک ترها شعر و قصه می گفت همراه با لبخندی که لحظه ای از سیمای نورانی اش دور نمی شد . این لبخند سبب می شد تا چین و چروک اطراف چشم هایش بهتر دیده شود. من نیز همیشه قلم و کاغذم آماده بود تا نکته ای در ارتباط با فرهنگ عامیانه و فولکلوریک بگوید و بی معطلی ثبت دفتر نمایم. از 16 سالگی برای مرحوم سید ابوالقاسم انجوی شیرازی مدیر برنامه فرهنگ مردم رادیو ایران مطالب فولکلوریک می فرستادم. یکی از این نوشته ها پیش از انقلاب در کتاب فردوسی و مردم مرکز فرهنگ مردم به چاپ رسیده است. امیدوارم به زودی بتوانم این قصه را که به نقل از آقابزرگ تهیه کرده بودم در این وبلاگ بیاورم. سینه ی آقابزرگ گنجینه ی شعر و داستان بود.اشعار آقا بزرگ عاشقانه و عارفانه بود. یک عکس قشنگ از آقابزرگ داریم که در کسوت درویشی است. خیلی دوست داشتم که آن را به طور کامل در این وبلاگ قرار دهم، اما نگران آن بودم که مبادا به صوفی گری متهم شود و یادراویش سیاسی از آن سوء استفاده کنند . چون آقا بزرگ در منطقه ای زندگی می کرد که اهل دل فراوان بودند. انسان هایی که ارتباط خودشان را با خدا محکم و استوار کرده و زاهدانه زندگی می کردند. غالب مردم هم از کشکول و تبرزین و نمادهای بی رغبتی به دنیا در دکوراسیون منزلشان استفاده می کردندو این ربطی به متصوفه که امروز نیز بسیار سیاسی شده اند و دم سرانشان به انگلیس و آمریکا و سرویس های جاسوسی صهیونیستی وصل است ندارد.تعدادی از شعرهایی که آقابزرگ نقل کرده است و من یادداشت برداری کرده ام در این جا می آورم در گوشه ای نوشته ام که ایشان 87 ساله است:

معما:

(1)

ده بار بگفتمش که نُه یار مگیر

با هشت منشین، هفت دلدار مگیر

با شش به کرشمه باش و با پنج بجنگ

از چار و سه و دو بگذر، بیش از یک یارمگیر.

پاسخ آقا بزرگ این بود:

امت های گوناگونی هستند که مشرک هستند و قائل به بیش از یک خدا هستند. اما ما مسلمانان معتقد به خدای احد و واحد هستیم که شریکی ندارد و از پدر و مادری زاده نشده است و یار و یاوری نیز ندارد. یکتاست و بهترین غمخوار ماست.

(2)

مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت

یاقوت بُوَد نام لب لعل تو،یا،قوت

قربان وفاتم به وفاتم گذری کن

تا، بوت مگر بشنوم از رخنه ی تابوت.

جواب:

مرجان لب لعل تو یعنی؛ سرخی لب تو / مَر  جان مرا قوت یعنی؛ خوراک جان و روح من است / قربان وفاتم یعنی؛ قربانی وفای تو هستم / به وفاتم گذری کن  یعنی؛ از مرده و جنازه ی من دیداری داشته باش / تا بوت مگر بشنوم از رخنه ی تابوت یعنی؛ تا بوی تو را از روزنه ی تابوتم تشخیص دهم و جان دوباره ای پیدا کنم.

(3)

بیا جانا که من از تو جان می خواهم

 وز گمشده ی خویش نشان می خواهم

سر هرمصرع ، کلام و حرفی است

هرچه آن شد من همان می خواهم.

جواب: بوسه.

رباعیات:

(1)

دردا که روزگار به دردم نمی رسد

برگ خزان به چهره ی زردم نمی رسد

ای ساکنان گوشه ی میخانه همتی

رفتم چنان که باد به گردم نمی رسد

(2)

چنان به دیدن روی تو آرزومندم

که جز تو هیچ نخواهد دل از خداوندم

هزار تشنه جگر دارد آرزوی فرات

 به دیدن تو من همان قدر آرزومندم.

(3)

ای به ده روزه زر و زیور دنیا مغرور

 دل به دنیا زده و عاقبت افکنده به دور

 ریشخندی که زمانه با تو کرد غره مشو

کز دِماغ تو برون آورد این باد غرور.

(4)

دردا که از این دیار رفتم

با دوری درد یار رفتم

رفتم همه خاک ره به مژگان

با دیده ی اشکبار رفتم.

 


نوشته شده در شنبه 93/6/8ساعت 12:21 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |