سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید حسن خاکی

 پدر شهید حسن خاکی

 مرشد عزیزالله خاکی پدر شهید

مرشدعزیز الله پدر شهید حسن خاکی، تنها به روستای روغنی تعلق نداشت بلکه متعلق به همه ی روستاهای شهرستان خمین بود زیرا کارش تبلیغ معنویت و روحانیت بود و این  وظیفه ی سنگینی بود که او را وادار می کرد، به مناطق گوناگونی سربزند و ذاکر اهل بیت اطهار علیهم السلام باشد. 

 عزیز الله اهل قلعه درویش روستای روغنی از توابع استان مرکزی بود. ابتدا به کار کشاورزی اشتغال داشت.هنگامی که بحث تأسیس راه آهن سراسری ایران در دوره ی رضا شاه پیش آمد. به کارگرانی نیاز بود که از نظر قدرت بدنی آمادگی های لازم را داشته باشند تا بتوانند در ریل گذاری و زیرساخت های راه آهن سراسری کمک نمایند. عزیز الله که از راه کشاورزی چرخ زندگی خودش و پدر و مادرش نمی گردید، به این طرح پیوست و در منطقه ی راه آهن تهران-خرمشهرمشغول کار شد.یکی دوسالی کار کرده بود که برایش حادثه ی ناگواری پیش آمد و آن این بود که یک پایش روی ریل لغزید و شکست و دیگر نتوانست در راه آهن خدمت کند.

عزیز الله شخصیتی نداشت که بی کار بماند و هنرهای فراوانی داشت.پایش که بهبود یافت، به تعزیه خوانی و ذاکری اهل بیت علیه السلام روی آورد. از این روستا به آن روستا می رفت و با مدح و منقبت اهل بیت اطهار علیهم السلام روزگار می گذراند.

 

مرحوم عزیز الله خاکی

 سرانجام در سال 1310 گذرش به روستای طیب آباد افتاد. ارباب آن جا با دیدن تعزیه ها و گپ و گفت با وی، از شخصیتش خوشش آمد. از طرفی این امتیازی برای ارباب بود که در منطقه اش تعزیه و کارهای فرهنگی باشد. لذا یک روز از او پرسید که اهل کجا هستی؟ پاسخ داد هنوز ازدواج نکرده ام تا بگویم کجایی هستم . ارباب به او می گوید که تو از این به بعد طیب آبادی هستی. و برایش بیگم جان را خواستگاری می کنند. عزیز الله از این همسرش صاحب پنج فرزند شد.

اما ماجراهایی بر او گذشت تا سرانجام مجبور شد به روستای روغنی بازگردد. همسرش بیگم جان در این روستا فوت کرد. عزیز الله در سن کهولت بود که با بیگم جان دوم ازدواج کرد که اصالتاً اهل کنگاور کرمانشاه بود. او نیز ماجراهایی پشت سر گذاشته بود تا گذرش به  روستای روغنی افتاد. تقدیر این بود تا در این نقطه از سرزمین ایران ، افتخار مادری یک شهید دفاع مقدس را پیدا کند . شهید حسن خاکی محصول این ازدواج بود. 

 

بیگم جان مادر شهید حسن خاکی

هریک از فرزندان همسر عزیز الله نیز سرگذشتی شنیدنی دارند که سرانجامشان به کاشان افتاده است.به همین مقدار اکتفا می شود که خواهر بزرگ شهید- مرحوم حلیمه خانم- با یک کاشانی وصلت کرد . خواستگارش جوانی هنرمند نجار به نام استادناصرخشایی اهل روستای ارمک کاشان بود که برای کار نجاری به شهر خمین و روغنی سفر کرده بود و در آن جا به دختر اول عزیز الله دل باخته بود. بعد هم پدر و مادر را از ارمک به آن جا آورد و او را خواستگاری کرد .پس از مراسم عقد و عروسی،همسرش حلیمه را با خود به کاشان آورد. از برکات این ازدواج آن بود که در خیابان بابا افضل، جنب دندانپزشکی صفاکیش، کارگاهی نجاری دایرکرد . مرحوم منصورخشایی فرزند بزرگ این خانواده نیز از هنرمندان نسل اول تئاتر کاشان است که در دکور سازی صحنه تئاتر تبحر بالایی داشت و در دهه ی شصت بر اثر سانحه ی رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

مرحوم منصور خشایی هنرمند تئاتر کاشان

مرحوم منصور خشایی هنرمند تئاتر کاشان

وجود مرحوم حلیمه خاتون سبب شد تا غلامرضا برادر بزرگ شهید که در طیب آباد ازدواج کرده بود و سه فرزند داشت، به طلب روزی بهتر راهی کاشان شود. چون کار کشاورزی رونقی نداشت و کار کمک رانندگی روی اتوبوس های مسافرتی نیز چرخ زندگی او را نمی گرداند، ولی در نجاری هنرمندی تمام عیار بود. با راهنمایی دامادشان استاد ناصر در کارگاه نجاری مرحوم علینقی پور در بازار گذرنو کاشان مشغول  به کار شد.دوران تجرد وی در کاشان کمی به طول انجامید و توان مالی مناسبی نیز نداشت که برای همسرش در کاشان سرپناهی فراهم کند. اما دست تقدیر، سرنوشت وی را به گونه ی دیگری رقم زد. والده ی نگارنده که در سال 1338 همسر خود را از دست داده بود و با دو فرزند از نطنز راهی کاشان شده بود تا در کنار عمه اش زندگی کند. در محله ی چاله پرس، مستأجر بود و از طریق نخ ریسی امرار معاش می کرد و گاهی نیز از منزل بیرون می آمد تا سری به عمه اش بزند که در کوچه جنب مسجد گذرنو ساکن بود. مشهدی غلامرضا نیز که رو به روی همین کوچه کار می کرد، و قاعدتاً در محیط های کوچک نیز مردم خیلی زود از کار یکدیگر سر در می آورند، تصمیم گرفت که در این ارتباط تجدید فراش کند؛ گفتنی است که من از آن دسته کسانی هستم که عروسی والده اش را به یاد دارد.در سال 1343با مرحوم والده پیمان زناشویی بست؛ بدون آن که اشاره ای به متأهل بودن خود بکند. این ماجرا گذشت تا دومین فرزندمشهدی غلامرضا هم به دنیا آمد و مصادف شد با تغییر شغل وی؛ و آن استخدام در کارخانه ی حریر و مخمل کاشان بود. هنر نجاری را هم با خود داشت و هرگاه شرایط فراهم می شد به کارگاه نجاری هم می رفت . همین سبب شد تا درآمد و وضعیت مالی بهتری پیدا شود. تصمیم گرفت که همسر اول خود را نیز به کاشان انتقال دهد. در این مدتی که ازدواج دوم را انجام داده بود، هرچند مدت یک بار سری به طیب آباد می زد و امکاناتی نظیر حبوبات و بقولات و پوشاک و دفتر و قلم و حتی مجلات مکتب اسلام را - که آشنایی به نام آقای راسخ کارمند شرکت نفت بعد از مطالعه به من هدیه می کرد - جمع می کرد و با خود می برد. اما این بار سبک حرکت کرد و زودتر هم به کاشان برگشت و همسراول و سه فرزندش را با خود به کاشان آورد و چون زمینه سازی مناسبی برای این افشای این راز ، صورت نگرفته بود، به شدت موجب تکدرخاطر والده شد، اما اوضاع خیلی زود آرام گرفت. چون بر خلاف هووها که قادر به تحمل یک دیگر نبودند بچه ها خیلی زود با هم مأنوس شدند و روابط عاطفی خوبی پیدا کردند.همسر اول هم تا مدتی مهمان حلیمه خانم بود تا سرانجام در منزل مستقلی استقرار یافت. مرحوم غلامرضا بسیار فرزند دوست بود و در مجموع از هردو همسر خود، صاحب ده فرزند شد که 7تا از همسر اول و 3 تا از همسر دوم بود. یکی از فرزندان همسر دوم براثر بیماری فوت شد. 9تای دیگر در قیدحیاتند و متأهل و دارای فرزندان فراوان. 

علی رضا خاکی در کنار پدر و برادر شهیدش

از راست: شهید حسن خاکی، مرشد عزیز الله، علی رضا خاکی برادر شهید

برادر دیگر شهید حسن خاکی ، آقا علی رضاست که ایشان نیز به کاشان آمد و با یکی اقوام همسر دوم غلامرضا ازدواج کرد. حسین آقا برادر سوم شهید نیز در کاشان ازدواج کرد و فرزند بزرگش هنرمندی است گرافیست و اهل قلم  و قرار است با این وبلاگ نیز همکاری داشته باشد. دختر دیگر عزیز الله در خمین ازدواج کرد و قسمت این بود که فرزندان وی نیز مقیم کاشان شوند. با این توضیحات مشخص می شود که چرا مرحوم عزیز الله خاکی در کهولت سن در روغنی ازدواج کرد و چرا شهید حسن خاکی در گلزار شهدای کاشان دفن گردید، چون همه ی افراد این خانواده در کاشان اقامت کرده بودند .


نوشته شده در جمعه 93/12/29ساعت 10:8 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |