سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید حسن خاکی

 

متن کامل تعزیه درویش کابلی

 (بخش دوم)

 

 

نسخه قزاآن تعزیه درویش کابلی

تعزیه شهادت درویش کابلی نسخه ی قزاآن قمصر کاشان متعلق به 150 سال پیش

درویش کابلی:

ندانم آه که این ناله و فغان از کیست

صدای ناله ندانم من ای خدا از کیست

خوش است کاسه ی کشکول خود پرآب کنم

روم به یاری این قوم دل کباب کنم.

 

«امام حسین(ع) به طرف طفلان می‌آید و درویش او را می‌بیند»

درویش کابلی:

ایا جوان و شه لافتی، سلام و علیک

نشان و مظهر مهر خدا، سلام و علیک

امام :

هزار بار علیک السلام ای درویش

آفرین برتو خوش مرام ای درویش

بگو برای چه در اضطرابی ای درویش

برای کیست کشکول آبی ای درویش

درویش کابلی:

من از ممالک هندم زکابل و کشمیر

روم زبهر طواف علی خیبرگیر

من از عجم به عرب راه ها بپیمودم

به شوق شاه نجف لحظه ای نیاسودم

نصیب، راهی این وادی خرابم کرد

صدای العطش کودکان کبابم کرد

زجای جستم و کشکول خود نمودم آب

بگیر آب زمن ای غریب سینه کباب

امام :

آه ای درویش آتشم اندر تن است

آنکه گوید العطش ، طفل من است

ما به آب تو نداریم احتیاج

نیست بر تقدیر این گردون علاج

آب را بر خاک ریز و با شتاب

کن نظر روی زمین، دریای آب

درویش کابلی وقتی به زمین نگاه می کند، دریایی از آب می بیند.

درویش کابلی:

شوم فدای تو ای پادشاه تشنه لبان

تو کیستی که چنین معجز از تو گشته عیان؟

تو کیستی که زلفظ تو سنگ شد گوهر

تمام روی زمین آب بینم ای سرور.

مگر به حیدر کرار نسبتی داری

مگر به آن شیر یل، قرابتی داری؟

گو برای من که از نسل کدامین سروری؟

گو که را اندر صدف ای شاه یکتا گوهری

امام :

بدان درویش آن شاهی که تو دم می زنی از وی

نمودی این همه راه دراز و دور هر دم طی

بود آن شاه اژدر در، من دل خسته را بابا

منم فرزند آن حیدر که خوانی مدح او هر جا

درویش کابلی:

من به قربان جمالت ای تو مولا زاده ام

من فدای بی کسی ات ای آقا زاده ام

گو به من آیا مگر عباس نام آور تویی؟

بازوی شیرخدا عباس شیرنر تویی؟

امام:

زدی آتش به جان بی قرارم

بدان کشتند عباس رشیدم

دو بازویش بریدند از تن او

به خاک تیره گشته مسکن او

 تعزیه

درویش کابلی:

چیست پس نام شما قربان نامت ای جناب؟

کن بیان نام شریفت زودتر برگو جواب

امام :

من پاره زخنجر و سنینم

من کشته کربلا حسینم

من بی کس و دور از دیارم

در دشت بلا کسی ندارم

کشتند پسر و برادر من

عباس رشید و اکبر من

خواهی که بدانی ام چه بگذشت

بنما نظری میان انگشت.

(ادامه دارد...)


نوشته شده در یکشنبه 94/3/24ساعت 8:52 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |