سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید حسن خاکی

 حماسه سازان انقلاب اسلامی

 

دفاع مقدس

تاریخ انقلاب های الهی مملو از خاطرات و حماسه ها و ایثارهایی است که پویندگان راه حق و حقیقت از خود به جای می گذارند. اسوه هایی که خود شمع محفل بشریت می شوند و دنیای پوشالی شیاطین رااز بین می برند.یادآوری صحنه هایی از تاریخ اسلام و فداکاری یاران پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) نظیر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرات حمزه ی سیدالشهدا، سلمان فارسی،ابوذر غفاری، مقداد،عماریاسر و... یا حماسه های یاران سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام در روز عاشورا که الهام بخش آفرینش زیباترین صحنه های انسان ساز تاریخی شد و نمونه ی آن حماسه ای است که در صحنه ی رزم وهب پیش آمد که مادر قهرمانش حتی حاضر به پذیرفتن سر فرزندش نگردید و شجاعانه سر بریده ی فرزند خویش را به سوی دشمن پرتاب نمود و گفت:

هدیه ای تقدیم کردم سویت ای ربّ جلیل

 شرم دارم پس گرفتن هدیه ی ناقابلم.

همین نمونه ها بود که فرهنگ شهادت را به اوج کمال خود رساند و جان مایه و جوهره ی انقلاب ها و نهضت های بزرگ شیعی در طول تاریخ شد. وظیفه ماست که این فرهنگ را حفظ کنیم و در اعتلای آن بکوشیم. هدف ما نیز در راه اندازی این وبلاگ هماناحفظ این میراث و تکریم و تعظیم مقام شهید بوده است.اما چه کنیم که بضاعت ما در همین حد است که ملاحظه می کنید.از این پس تلاش داریم تا محدودیت حوزه ی کاری فعالیت را که فقط معرفی شهید حسن خاکی بوده است وسعت ببخشیم و فرهنگ شهادت و ارزش های انقلاب اسلامی را نیز که منظور نظر شهدایی چون حسن خاکی بوده است بر آن بیفزاییم. در این ارتباط از دوستان و آشنایان،خاضعانه استدعا داریم چنانچه  بتوانند قدمی بردارند، دریغ ننمایند و با ارسال مطلب و ارائه ی نظر یاریگر ما باشند. والعاقبه للمتقین!


نوشته شده در چهارشنبه 93/6/12ساعت 7:4 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

 

بخش دوم خاطرات رزمندگان از عملیات بیت المقدس5

فیض شهادت

در سال 1370 که من قصد تشرف به خانه خدا را داشتم، هنوز تعدادی از اجساد شهدای جنگ در مناطق عملیاتی بویژه پایین ارتفاعا ت کله قندی مانده بود . (تیم تفحص شهدا هنوز فعال نشده بود .) ناخودآگاه ندایی به من فرمان داد که دوباره جهت بازدید ارتفاع کله قندی به آنجا بروم . با تعدادی ازنیروهای وظیفه و یک نفر از دوستان که جمعی بازرسی لشکر 28 کردستان بود (استوار یکم سیروسی ) با هماهنگی فرمانده وقت لشکر اجاز ة ایشان این کار انجام شد . صبح زود از قرارگاه لشکر به راه افتادیم و از همان مسیر که شب عملیات رفته بودیم ، به طرف هدف به ر اه افتادیم. هر چند مدت سه سال گذشته بود ولی هنوز همه چیز برای من کاملاً مشخص و معلوم بود . در طول مسیر خاطرات شب عملیات را برای همراهان تعریف می کردم. در مسیر به آنها گفتم که محل شهادت سرباز کارکهلو را دقیقاً می دانم. بعد از رفتن روی ارتفاع و رسیدن به هدف در
محلی که سرباز کارکهلو به شهادت رسیده بود ، عراقی ها در همان جا او را دفن کرده و مختصر خاکی روی او ریخته بودند. خاک را کنار زدم و جسد مطهر وی را از زیر خاک بیرون آورد یم. بسیار متأثر شد یم و به یاد همة شهدا و جانبازی این عزیزان اشک ریختیم.

نقشه عملیات

سپس هر چه در منطقه یک هدف و کله قندی کاوش کردیم ، اثری از شهید شادمان نیافتیم. حتی جایی که می دانستم شهید شده است نبود . او خودش می خواست که مفقود الجسد باشد و جاوی د الاثر بماند . در آن روز خواری و ذلت دشمن را به چشم دیدم . صدام با آن همه غرور و ادعای سردار قادسیه بودن ، چنان زبون شده بود که همة مناطق کردنشین (شهرهای سیدصادق، شاندری، کرکوک، سلیمانیه و ... ) از دست وی خارج شده و هیچ خبری از نیروهای عراقی در منطقه نبود . انسان وقتی از بالای ارتفاع
کله قندی به شهرستان مریوان و محل حرکت نیروهای خودی در عملیات بیت المقدس 5 می نگرد ، به شجاعت و ایثار و از خودگذشتگی نیروهای خودی پی می برد که این ها چگونه و با چه عشق و علاق ه ای فقط بر ای رضایت خداوند سبحان این مسیر را طی کرده و به هدف رسیده اند.
در مسیر بازگشت دوباره منطقه را کاوش کردیم و در درة منتهی به هدف تعداد چهار تن از شهدای دیگر گروهان را که به شهادت رسیده بودند پید ا کردیم. نحوة شهادت این شهدا بسیار دردناک بود . به نظر می رسید این ها مجروح شده و نتوانسته اند به مسیر ادامه دهند. هر چهار نفر زیر درختی که ظاهراً سایه داشته کنار همدیگر جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند .
آخرین یا دداشت به جا مانده در جیب یکی از شهدا نشان می داد او آخرین شهید این گروه بوده است . این موضوع بسیار تأثر انگیز بود. این حکایت را به این دلیل آوردم که شاهدی باشد بر مظلومیت شهدا و آنها که بر کار جنگ خرده می گیرند. این افراد بدانند که در طول جنگ و هشت سال دفاع مقدس چه عزیزانی مردانه به مسلخ نشستند و ردای شهادت را حسین وار به تن کردند و رفتند.
اجساد شهدا را جمع کردیم و در کیسه های مخصوص گذاشتیم. با توجه به  اینکه جمجمة شهدا به دلیل شیب تند دره پا یین تر از محل افتادن جسم آنها رفته بود، تعداد چهار جمجمه حدود صد متر پایین تر پیدا کرده و به هر جنازه یک سر اضافه کردم. به دلیل اینکه نمی دانستم کدام جمجمه مربوط به کدام یک ازآنها می باشد، به شهدا گفتم شرمنده ام! نیک می دانم که نزد خداوند سبحان اجر و پاداش شما محفوظ است و شما عند ربهم یرزقون هستید.

نقشه عملیات بیت المقدس5

به یکی از سنگرهای دشمن در جلوی ارتفاعات کله قندی از بیرون تکیه زده بودم. در کنار من گروهبان روشنی، سرباز شهید محسن دینی، شهید ایران پور، محمد رضایی، شهید کرمانی و دو نفر دیگر حضور داشتند . ناگهان سرباز محسن دینی تکانی خورد و روی من افتاد. به او گفتم پسر جان مواظب باش !
دیدم حرکت نمی کند. ناگهان متوجه شدم تیری به گلوی او اصابت کرده و به شهادت رسیده است . به گروهبان ر وشنی نگاه کردم و دیدم که ایشان فریاد می زند؛ سوختم ! متوجه شدم به او هم تیری اصابت کرده است . او به شدت درد می کشید، به طوری که سربازان نمی توانستند او را نگه دارند.
وقتی بررسی کردم مسیر گلوله از کجاست ، ناگهان متوجه یکی از اسرای عراقی شدم که مخفیانه فرار کرد ه و در سنگری که ما در کنار آن بودیم پناه گرفته و از پنجر ة آنجا تیراندازی می کند. به محض مشاهده ، دست راستم را بلند کردم و با صدای بلند گفتم بچه ها دراز بکشید که ناگهان سرباز عراقی آتش گشود. سه گلوله به دست راستم زد که گویی دس تم از بدنم جدا شد و محکم به زمین خوردم . دستم پیچ خورده و فقط به بدنم آویزان بود و چون رگبار به ساعد و آرنج م خورد ه بود دس تم کاملاً از کار افتاده و به شدت خون ریزی داشت. در همین حین بچه ها به جنب و جوش افتادند که من سفارش کردم آرام باشید و باعث تحریک آن عراقی نشوید ، زیرا عراقی ها هنگامی که به کسی تیر می زنند سعی می کنند تیر خلاص را هم بزنند تا نفر به کلی از پای درآید.
کمی به بچه ها آرامش دادم تا روح یة خود را از دست ندهند . حتی به آنها گفتم نگران نباشید و من حالم خوب است . در همین زمان ضارب که یک اسیر عراقی بود ، از سنگر خارج شد که توسط سرباز محمد رضایی به سزای عملش رسید . هنوز چند دقیقه از مجروح شدن نگذشته بود که به علت خونریزی شدید، قسمت راست بدنم، شلوار و حتی پوتین من پر از خون شده بود آرام با دست چپم گوشی بی سیم را گرفتم و به فرماندهی گردان وخلفی و زمانی گفتم که من می خواهم به بنه گروهان برگردم. آنها می گفتند
ما هم اکنون قصد داریم حرکت کنیم و خودمان را به ارتفاع کله قندی برسانیم، همه می خواهند بالا بیایند شما چطور می خواهی برگردید ! که شهید کرمانی بعد از شنیدن این گفتگو گوشی بی سیم را برداشت و با صدای بلند  و گریان گفت:
شاهین 16 بالش شکسته است ، باید تخلیه شود . وضعیت شاهین 16 خوب نیست ، بگویید آمبولانس بیاید حسن آباد، رمز من در عملیات بیت المقدس 5 بود . با گفتن این جمله همة دستگاه های بی سیم که صدا را دریافت می کردند برای چند لحظه خاموش شدند . پس ازاین ارتباط، تیمسار طبسی فرمانده تیپ از طریق بی سیم به گردان ابلاغ نمودکه من منطقه را سریع ترک کنم. هنگام ترک کله قندی تعداد زیادی از بچه هاگریه می کردند، معاون گروهان هم به شدت ناراحت بود.
یکی از اسرای عراقی بنام کاظم (همان استواری که نگهبان شب بود )کمک کرد و دستم را با باند بسته و به گردنم انداخت . البته پزشکیار گروهان قبلاً دستم را با باند بسته بود. به هر حال هر چه بچه ها اصرار کردند کسی همراه من بیاید ، گفتم نمی خواهم کسی با من بیاید ، شما در اینجا به نیرو احتیاج دارید . تنها به راه افتادم و از کنار پیکر مطهر شهید کارکهلو گذشتم .
خاطرات شب گ ذشته و گفتگوی با او در نظرم مجسم شد . بی اختیار بغضم ترکید و اشک از چشمانم جاری شد . شهادت پرسنل زیر مجموعه و ازدست دادن آنها کمتر از مرگ فرزند نیس ت. توانم ک م کم رو به کاهش می رفت و پاهایم بی رمق و بی توان شده بود از راه جنگلی و پوشیده از درخت عبور می کردم. مسیر شیب تندی داشت و جراحت من بسیار شدید وطاقت فرسا بود . با وجود این من خوشحال بودم از اینکه توفیق حضرت حق شامل حال من شده است.
با سختی و مشقت زیاد خودم را به روستای حس ن آباد و از آنجا به سر جاده رساندم . آمبولانس منتظر من بود. بلافاصله مرا به ماشین منتقل کردند و به بهداری صحرایی گردان بردند . در آنجا من اسلحه و کلت کمری خود را تحویل درجه دار بهداری دادم و آنها به پانسمان دستم اقدام کردند که در همین حال بی هوش شدم . از آنجا مرا به بیمارستان سنندج و پس از آن به تهران و سپس با هواپیما به بیمارستان رشت و پس از آن به بیمارستان لنگرود منتقل کردند.
در تاریخ 67/24/1  به بیمارستان امینی لنگرود رسیده بودم و با اینکه خون زیادی از دستم رفته بود ، هنوز هوشیار بودم . مرا به اتاق عمل هدایت کردند .
بعضی از پزشکان بر این عقیده بودند که دستم باید قطع شود . دلیل آنها این بودکه استخوان آرنج کاملاً منهدم شده و مقداری از استخوان هم از بین رفته است و همین موضوع موجب فساد استخوان و سیاه شدن آن می گردد .
 یکی ازکه از برادران متعهد و متخصص بود ، نظر « اسماعیل خیری » پزشکان بنام دکتر
دیگران را مردود دانسته و گفت که وقت برای قطع کردن دست زیاد است،بگذارید دست را عمل کنیم اگر جواب نداد آن گاه اقدام به قطع آن خواهیم کرد.
با توجه به آن گفتگوها که بین پزشکان صورت می گرفت و آشفتگی شدیدروحی که داشتم به اتاق عمل رفتم و پس از چند ساعت که دقیق یاد ندارم باگریة فراوان به هوش آمدم . متوجه شدم که دست و پا هایم به تخت بسته شده است. درد شدیدی تمام وجودم را فرا گرفته و بسیار عذابم می داد. تحمل درد، غربت، جراحت، یاد و خاطر ة شهدا، دلتنگی و دوری از خانواده بر جان خسته ام سنگینی می کرد و بسیار رنج می کشیدم.
وقتی چشمانم را باز کردم، عده ای مرد و زن و تعدادی از برادران بسیجی را مشاهده کردم که بعضی از آنها از گر یة من به گریه افتاده بودند . بسیار شرمنده شدم و خودم را سرزنش کردم که چرا یک نظامی آن هم کسی که سالیانی دراز از عمر خود را همراه با رنج و مشقت زیاد در جبهه ها طی کرده اکنون باید دل گرفته و خسته به گریه نشسته و عده ای را هم به گریه نشانده باشد.
در همین حال یکی از خواهران پرستار (که به حق این پرستاران در تسلی دل مجروحین در جنگ و دفاع مقدس سهم بسزایی داشتند و بارها به جای مادران و خواهران در کنار این عزیزان دلخسته و مجروح اشک ریخته و آرام چون باران بهاری بر دل غربت زدة آنان باریده اند و سنگ صبوری پرصلابت برای آنان بوده اند. بر بالینم حاضر شد و آرام گفت: به هوش آمدی برادر ! ، خدا را شکر .صفورا چه کسی است ! ؟ تعجب کردم و علت این سؤال را جویا شدم . او گفت زمانی که می خواستی به هوش بیایی ، مرتب نام صفورا ر ا تکرار می کردی. من به آن پرستار جواب دادم که این نام دخترکی است که من در هنگام عزیمت به جبهه در حالی که او از درد چشم به خود می پیچید به او اعتنایی نکردم و برای انجام ماموریت به منطقه آمدم . او از من پرسید که آن دختر با شما چه نسبتی دارد ؟ و من گفتم که او دختر دو سالة من است.
احساس کردم صبح است و هنوز نمازم را نخواند ه ام. از آن پرستار تقاضای خاک برای تیمم کردم و گفتم من هنوز نماز صبح را نخوانده ام. او گفت اولاً الان شب است و باید نماز مغرب و عشاء را بخوانی ، ثانیا شما مدت چهار روز بیهوش بوده ای و نماز نخوانده ای!
با تشنگی زیادی که داشتم به نماز مشغول شدم . پس از نماز پرستار پرسید سپاهی هستی یا بسیجی؟ و از کدام واحد هستی ؟ به او گفتم من ارتشی هستم . او ابتدا باور نکرد . من با لحن تندی گفتم شلوار مرا بدهید .
پس از آن از جیب سمت راست شلوار کارت شناسایی خودم را که آغشته به خون خشک شده بود بیرون آوردم و به او نشان دادم . او پس از رؤیت کارت این مسئله را پذیرفت و از اینکه من متاثر شده بودم عذرخواهی کرد.
روزها می گذشت. تعدادی از سربازان گروهان را که مجروح بودند به بیمارستان انتقال می دادند که من با دیدن آنها بسیار خوشحال می شدم و شاید از اینکه آنها به عنوان فرزندان معنوی در کنارم بودند خوشحال و شادمان بودم .
بدترین اوقات بیمارستان برای یک مجروح غریب در یک شهرستان بدون آشنا،هنگام غروب است که گویی تمام غم های عالم بر دل انسان سنگینی می کند .
تصمیم گرفتم موضوع را به خانواده ام بگویم . ابتدا با برادرم که دانشجوی تربیت معلم بود صحبت کردم و آدرس بیمارستان را به او دادم . چند روز بعد برادرم همراه یکی از آشنایان به بیمارستان آمد . ابتدا از فاصل ة تقریباً چهار متری مرا نشناخت، خیلی ضعیف شده بودم، او صورت مرا بوسید و بدنم را وارسی کرد ، آن گاه شروع به صحبت و احوال پرسی نمود.
یازده ماه برای بهبود جراحت من سپری شد و در نهایت به معلولیت دست راستم منجر گردید.خدا را شکر می کنم که بهترین سال های عمر من در دوران جبهه و جنگ گذشت. بحمدالله راضی هستم و شاکر. و هر آنچه دوست خواهد همان خواهد شد.
***
ما شکوه ز دوست قدر مویی نکنیم
گویند ز دوست آرزویی بطلب
او مقصد ماست رو به سویی نکنیم
جز دوست ز دوست آرزویی نکنیم
در تاریخ  31تیرماه 1367که مصادف با پذیرش قطعنامه 598 از طرف ایران  بود، جهت ادامة درمان به تهران رفته بودم که پس از هجوم سنگین عراق به مرزهای م یهن اسلامی علیرغم اینکه توان و رمقی برایم نمانده بود ، به منطقة عملیات اعزام شدم و به مدت یک هفته در منطق ة مریوان و ارتفاع 1500 و ارتفاع قولنجان ماندم . در همین ایام بود که شهید نصر اصفهانی که در آن زمان فرماندهی گروهان دوم از گردان 127 را عهد ه دار بود در ار تفاع 1500 به شدت مجروح گشت که همین جراحت منجر به شهادت این عزیز در 75 گردید . خداوند همة شهدای این مرز و بوم و شهدای ارتش و شهدای اسلام را قرین رحمت و مغفرت خود قرار دهد.

http://www.sajed.ir/detail/81246    ساجد( سایت جامع دفاع مقدس)  نماد مادر شهدا


نوشته شده در سه شنبه 93/5/28ساعت 12:46 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

  خاطرات رزمندگان از عملیات بیت المقدس5

حسن خاکی اولین شهید عملیات بیت المقدس 5 

حماسة هشت سال دفاع مقدس ملت ما یادآور شجاعت ، شهامت ، ایثار و جانفشانی غیو رمردانی است که فقط بندگی خدا را نموده و سر بر آستان حق تعالی به سجده بر زمین گذاشته اند و عبادت هیچ کس دیگر را نپذیرفته و در مقابل غیر از او سر تسلیم و تعظیم فرود نیاورده اند . همچنین نشانگر آزادی زنجیرشدگانی است که از یوغ استکبار رسته اند و عظمت و سرفرازی و سربلندی مردمی است که با توکل به خدا و اطاعت از فرامین امام (ره) خود و با وحدت کلمه توانستند در مقابل تمام کفر ایستاده و آنها را به زانو درآورند . بااینکه من مدت زیادی  نزدیک یازده سال  در کلی ة مناطق غرب و جنوب مشغول خدمت بوده ام، آنچه هم اکنون برایتا ن به نگارش درآورده و بیان می نمایم، مربوط به عملیات بیت المقدس 5 می باشد که در منطق ة کردستان وارتفاعات مریوان (کله قندی  سنگ معدن و زله) به مرحلة اجرا درآمده است.
در آن منطقه فرماندهی گروهان سوم گردان 120 لشکر 28 کردستان به من محول شد . پس از تحویل حوز ة پدافندی سورن (مریوان) در شهریور ماه سال 66 به منظور بازسازی و آمادگی رزمی ، در محلی نزدیک روستای مریوان در دهانة تنگ ة توتمان اعز ام شدیم . به دستور فرماندهی ، « سیاناو »گردان پس از یک هفته جلسات مکرر و ته یة برنامة آموزشی در همان محل به اجرای آموزش های لازم و ضروری جهت انجام عملیات اقدام نمود.
و فرماندهی تیپ را « سرگرد رضا رحمانی » در آن زمان فرماندهی گردان را به عهده « سرهنگ احمد ترکان » و فرماندهی لشکر را « سرهنگ محمد طبسی » داشت. امیر ترکان از افسران باتجربه، مؤمن و توانمند ارتش جمهوری اسلامی است که در طول جنگ تحمیل ی در سمت های مختلف فرماندهی، دارای کارنامه درخشان خدمتی می باشد . او از افسران داوطلبی است که از زمان درگیری های کردستان، قبل از جنگ تحمیلی به همراه امیر صیاد شیرازی در آنجا حضور داشته و شاهد اکثر درگیری ها و مشکلات در منطقه بوده است.
با اینکه اکثر نیروهای توپخانه او را از خود می دانند و در حقیقت هم او افسر توپخانه است اما در مشاغل فرماندهی لشکر و قرارگاه، شایستگی های خود را نشان داده است که بایستی به نحوی شایسته از وی قدردانی شود . او با خدا معامله کرده است و به یقین اجر و مزد جهاد در راه خدا را خواهد گرفت.
فرماندهی گروهان ها را نیز به ترتیب ؛ گروهان یکم ستوان خو ش نواز، گروهان دوم ستوان پیش بهار، گروهان سوم ستوان رمضانی (خودم )، رئیس رکن 2 ستوان زمانی، رئیس رکن 3 ستوان خلفی و افسر دس تة شناسایی ستوان شهید کرمانی به عهده داشتند.
به جرات و صراحت می توان گفت که کمتر واحدی در سطح ارتش در آن زمان یافت می شد که این تعداد افراد مؤمن، مخلص و حزب الهی داشته است که هم ة آنها با یک هدف و مقصود در تمام صحن ه ها حاضر شده و خود را وقف جبهه و جنگ کرده باشند.
با توجه به وضعیت و شرایط گردان واضح بود که تک اصلی به عهد ة  گردان ما خو اهد بود ، ولی هنوز از طرف فرماندهی گردان گروهان تک ور برای انجام تک اصلی مشخص نگردیده بود . به همراه فرماندهی گردان و فرماندهان رکن 2 و 3 به پایگاه توتمان عزیمت کردیم . از آن محل، پشت ارتفاع کله قندی و یال گوری کپله را با دوربین مشاهده کردیم و عصر همان روز به یگان برگشتیم.
به پیشنهاد من به دیدگاه توپخانه (سنگر دیده بانی ) در تاریخ 9/7 به ارتفاع سورن رفتیم که من در سال 64 و 65 در همین پایگاه فرمانده گروهان بودم. با توجه به آشنایی قبلی از آن منطقه ، پشت ارتفاع گوری کپله که مسیرتردد خودروها و نفرات پیادة نیروهای ع راقی بود را مشاهده کردیم . ارتفاع کله قندی از شهرهای عراق تدارک می شد. جادة آسفالته خوب و در مسیر کوهستانی جادة شوسه تا بالای ارتفاعات کشیده شده بود.
جادة تدارکاتی در جنگ می تواند موجب پیروزی نیروها گردد، چون حمل وسایل، تجهیزات و نفرات به سهولت انجام می شود . از خستگی نیروها جلوگیری می کند و انتقال مجروح به مکان های بیمارستانی به سرعت انجام می شود که نیروهای دشمن از این امتیاز بهرمند بودند . برعکس آن نیروهای خودی با ارتفاعات بلند بدون جاده مواجه بودند و به دلیل تسلط دشمن در منطقه و داشتن دید و تیر مناسب، امکان احداث جاده وجود نداشت . پس اول بایستی دید و نیروی دشمن در منطقه را محدود می کردیم؛ یعنی با اشغال مواضع پدافندی جدید این امکان را از دشمن می گرفتیم و بعد از آن اقدام به
ایجاد جاده و محور مواصلاتی می کردیم که این مهم هم به آسانی بدست نمی آمد. زمان عملیات مشخص نبود. لازم بود منطقه به طور کامل شناسایی شود. در مهر ماه همان سال فرماندهی تیپ از محل آموزش گردان بازدید و در جلسة فرماندهان گروهان ها شرکت کرد و با توجه به تجرب ة چندین ساله درجبهه های جنگ مسائلی را مطرح کرد . در آن جلسه وی اظهار داشت آبروی لشکر و تیپ بستگی به عملکرد گردان 120 دارد و از بچه های گردان به عنوان نیروهای متعهد و مؤمن یاد کرد . آن گاه نظر مرا در رابطه با گردان و عملیات جویا شد . من شرح عملیات آتی را که بایستی انجام شود و بحث استفاد ة ابتکاری از خمپاره 60 و اعزام نفرات هم ة پرسنل گروهان به ترتیب به گشتی شناسایی  جهت آشنایی به هدف  توضیح دادم که فرمانده تیپ اظهار رضایت نمود. فرمانده تیپ از افسران کارکشته، دلسوز، توانمند و مؤمن بود که تجربة کافی جهت ادارة واحدهای بزرگ را داشت.
پس از چند روز به ارتفاعات مرانه رفتیم و از تپه (دوقلوها ) منطقة روبه روی ک له قندی و روستای حس ن آباد 1 را مشاهده کردیم. دستة شناسایی گردان به فرماندهی ستوان شهید کرمانی به شدت مشغول شناسایی منطقه بود و مشاهدات گروه گشتی روزها در جمع فرماندهان گروهان ها مطرح ونقشة منطق ة عملیاتی به ترتیب تکمیل می شد. ضمن اینکه آموز ش های رزم شبانه و تمرین تک روزانه مرتب انجام می شد. از گشتی و شناسایی منطقه غافل نمی شدیم. آبان ماه سال 66 بود که به همراه شهید کرمانی با یک گروه هفت نفره در یک گشتی شبانه منطقة حسن آباد را مورد بررسی و شناسایی قرار دادیم . در این گشتی شبانه خیلی از نقاط کور و نامعلوم مسیر و هدف برای ما مشخص شد . فرمانده یگان تک ور لازم بود منطقة نبرد را با چشم رؤیت کند و معایب و محاسن مسیر را به خوبی کاوش کند . دریافتیم که آب رودخانة حسن آباد ممکن است در شب عبور از خط، مشکلاتی به وجود بیاورد. تصمیم گرفتیم با ایجاد پل موقت در شب عملیات عبو ر از رودخانهرا برای نیروها تسهیل کنیم . محل عبور از خط را شناسایی کردیم و با ایجادنشانه گذاری برای شب موعود، کاملاً گویا نمودیم . شیب تند منطقه را پیدا کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بایستی از محل هایی عبور کنیم که بتوان به راحتی استعداد یک گروهان رزمی را به بالای ارتفاعات هدایت کرد. کسانی که آن شب در گشتی با من بودند، در بازگشت از آرامش خاطر مناسبی برخوردار بودند .

پنجوین

آنها متوجه شده بودند که سقوط کله قندی میسر است، به شرط آنکه همة اصول عملیات رعایت شود.
روستای حسن آباد درست زیر ارتفاع کل ه قندی بود و تا هدف حدود  روستایی در زیر ارتفاعات کله قندی بود که به علت جنگ تخلیه و متروکه شده بود. هفت کیلومتر فاصله داشت . مسیری بسیار خطرناک ، سخت و صعب العبور با انبوهی از درختان جنگلی ، به طوری که در برخی نقاط در روز روشن نفرات به خوبی دیده نمی شدند.
در 300 متری قلة کله قندی دشمن یک پایگاه بر روی ارتفاع ایجاد کرده بود که با توجه به حساسیت منطق ة نظامی باعث شده بود دسترسی به هدف مشکل « شهید شادمان » و تا حدی غیر ممکن باشد. این پایگاه بعد از عملیات به نام نامگذاری شد . او معاون گروهان یکم بود و یک شب در عملیات شناسایی موفق شده بود به این پایگاه وارد شو د. ستوان شادمان یکی از عناصر نگهبانی دشمن را با ضربات رزمی از پای درآورده بود . (اسرای عراقی این مطلب را بعد از سقوط ارتفاع کله قندی مطرح کردند .) همچنین او با پرتاب یک نارنجک دستی موفق شده بود سه عراقی را بکشد . او در بازگشت از مأموریت مقداری وسایل هم از عراقی ها به غنیمت آورده بود . بعد از این حادثه، منطقه تا حدی
آرام شده بود . فردای آن روز فرماندهی گردان طی جلسه ای به علت حساسیت منطقه دستور داد گشت ی های شناسایی به طور موقت لغو شود. ظاهراً چند سرباز از یگان های لشکر در روستای اطراف مریوان به گروگان درآمده بودند و پس از انتقال به عراق، عملیات آتی لو رفته بود.
به علت بارش باران های موسمی شدید یگان ها را به پادگان مریوان انتقال دادند، اما بنه گروهان در محل باقی ماند. در آذر ماه دوباره شناسایی منطقه با شدت و سرعت بیشتری آغاز شد . طی یک گشتی شناسایی موفقیت آمیز توانستیم پایگاه دشم ن را که در ارتفاع کل ه قندی بنا شده بود ، کاملاً شناسایی کرده و حتی به سنگرها و ارتباط تلفنی پایگاه اصلی کله قندی راه پیدا کنیم .
در مسیر عبور ما تعدادی مین قرار داشت که با توجه به شرایط جوی نامناسب و سردی هوا و بارش برف ، آنها را خنثی نمودیم . آنچه کار ما را مشکل کرده بود ، وجود برف و بارش شدید باران بود که اثر جای پای ما را با روشن شدن هوا مشخص و مسیر گشتی را لو می داد.
به هر حال چاره ای نبود، باید مسیر معین شده را شناسایی می کردیم. شوق انتظار زمان شروع عملیات اطمینان را در وجودمان بیشتر می کرد. تصمیم گرفتم کلیة فرماندهان گروه ها را به خاطر آشنایی بیشتر از منطقه، چند شب به گشتی شناسایی برده و آنها را کاملاً توجیه کنم . در شناسایی هایی که از منطقه داشتیم ، به این مطلب پی بردم که برای رسیدن سریع به هدف باید از حمل بار اضافی خودداری کرده و سعی خود را بیشتر مصروف حمل مهمات کنیم . از آنجا که معتقد بودم سلاح آر.پی.جی 7 از عوامل موفقیت یگان رزمی است ، از این روتصمیم گرفتم به هر نفر از نیروها ی سرباز یک گلو لة آر .پی.جی بدهم . همچنین به فکر بودم که خمپاره 60 هم با خود ببریم تا در صورتی که در مسیر درگیری پیش آمد، از آن استفاده کنیم.
خلاصه همة بچه ها مشغول بودند . روزها از پی هم می گذشت و شرایط معنوی و دعا حال و هوای خاصی را در محیط یگان ایجاد کرده بود . دی ماه بود که ماموریت یگا ن ها به تفکیک وظایف مشخص گردید . ماموریت تک اصلی به گروهان ما سپرده شد که حمله به ارتفاعات کله قندی از وظایف اصلی ما به حساب می آمد.
سمت راست ارتف اع کله قندی به گروهان دوم و ستوان پیش بهار واگذارگردید و گروهان یکم به فرماندهی ستوان خوش نواز مأمور حمله به سمت چپ ارتفاع کله قندی گردید.
بارش برف سنگین و باران های پیاپی فرصت مناسب جهت انجام آزمایش و رزم ایش از ما گرفته بود . معمولاً بیشتر اوقات زمستان ر ا با توجه به کمبودها در پادگان مریوان سپری می کردیم. سازماندهی دسته ها و گروهان را به نحو احسن انجام می دادیم. بیشتر اوقات سرباز ان صرف تهیة وسایل و سازماندهی یگان ها می گردید و آنها کمتر به مرخصی فرستاده می شدند .
علیرغم انبوه مشکلات انجام گشتی شناسایی به قوت خود باقی بود . دستة یک و دو ، مأموریت عملیات نفوذ و حمله به ارتفاع را ب ه عهده داشتند ودستة سوم نیز به عنوان یگان احتیاط گروهان در پایگاه شهید شادمان مستقربودند. این پایگاه در 300 متری هدف معین شده قرار داشت . فرماندهی دسته های گروهان را هم به ترتیب دسته یک ستوان بیدخ، دسته دو گروهبان روشنی و دسته سه ستواندوم وظیفه شجا ع الدین به عهده داشتند. تقریباً همة بچه ها به منطقه و ارتفاع کله قندی آشنا شده بودند و با توجه به تمرین های مکرر در ارتفاعات مشابه کله قندی که در نزدیکی مریوان قرار داشت ، حملةاصلی به ارتفاع کله قندی برای بچه ها یک تمرین مکرر به حساب می آمد.
در بهمن ماه جلسات مختلفی در قرارگاه تیپ و لشکر انجام گرفت . درجلسه ای فرماندهی لشکر سرهنگ احمد ترکان 1 از موضوع عملیات ، ایجادامیدواری و توفیق در پیروزی و استفاده از تجربیات گذشته صحبت کرده ودر خاتمه از فرماندهان گروهان ها که در عملیات نقش اصلی را به عهدهداشتند قدردانی کرد.
گردان مهندسی لشکر به شدت مشغول جاد ه سازی بود . این جاده قراربود تا ارتفاع کله قندی پیش رود . البته گردان مهندسی قصد داشت این تلاش را بعد از سقوط هدف با شدت بیشتری به اجرا درآورد.
به یاد دارم که یک شب حدود ساعت 3 نیمه شب که از مأموریت گشتی شناسایی بر می گشتیم، باران می بارید و شدت باران به حدی بود که تمام منطقه را آب فرا گرفته بود . یکی از برادران مهندس جها د سازندگی مشغول تعمیر و را ه اندازی یک دستگاه لودر در جاد ة مرانه بود که این تلاش و ایثار او مر ا به شدت تحت تاثیر قرار داد. رشادت و شهام ت های برادران عزیز جهاد سازندگی مستقر در مریوان در اجرای هر چه بهتر مأموریت و تسهیل عملیات نقش مؤثر و عمده داشت.
با گذشت زمان به شروع عملیات نزدیک می شدیم. ماه اسفند تمام شد و سال 1366 پایان یافت . جلسه ای به مناسبت عید و سال جدید در سطح تیپ برقرار شده بود. در این جلسه با عرض تبریک سال نو دوباره از عملیات و اجرای آن صحبت شد . در حالی ک ه هشت روز از فروردین سال 67 گذشته بود، به مدت 10 روز به مرخصی اعزام شدم. در ایام مرخصی ، فرزند اول من که چهار ساله بود هنگام پوست کندن میوه، چاقو از دستش رها شده و به چشم خواهر کوچکترش یعنی دختر دوسا لة من برخورد کرده بود که از جمله خاطرات ناگوار این مرخصی به شمار می رفت. روزهای آخر مرخصی را می گذراندم که از طریق فرمانده گردان به واسط ة یکی از نیروهای وظیفه به » : به منطقه احضار شدم . در نامه نوشته شده بود « مختار جاویدی » به نام تاریخ «. محض دریافت پیام خودتان را در منطقه به واحد معرفی نماید 67/1/15 بود . پس از کشمکش فراوان ، فرزندم را که بیمار بود رها کردم و  به منطقه رسیدم و پس از کمی استراحت در سنگر به محل استقرار فرمانده گردان رفتم در تاریخ 17 /1/ 67عازم منطقه شدم .. افسر عملیات ستوان خلفی آخرین اطلاعات مربوط به جبهه و دشمن را به اطلاع فرماندهان گروهان ها رساند . سپس مواضع دشمن و خودی و موقعیت جبهه و منطقه را روی نقشه و کالک مشخص کرد.

نقشه عملیات تاریخ و ساعت ارسال: 1389/09/20 10:30:1


در این جلسه فرمانده گردان و افسر عملیات تاکید کردند که موفقیت تیپ بستگی به مو فقیت و اجرای تک گروهان سوم (گروهان تحت نظر من) دارد و روی این مسئله بسیار تاکید داشتند که اگر خدای نکرده تک گروهان سوم موفقیت آمیز نباشد ، باعث تلفات سنگینی در سطح عملیات و سایر یگان ها خواهد شد.
فردای آن روز همراه افسر عملیات گردان به منطقه مرانه و حسن آباد اعزام شدیم . در محلی (در منطق ة سه راهی مرانه ) ستوان یکم حسین دادرس  که آن زمان رئیس رکن سوم گردان 155 تیپ یک لشکر 28 کردستان بود را ملاقات کردیم . ایشان از عملیات و اینکه کدام گروهان و چه کسی بر روی ارتفاع کله قندی عمل خواهد کرد س ؤال نمود . ستوان خلفی م را به ایشان معرفی کرد. من در جواب به ایشان گفتم ما مصمم هستیم ان شاء الله پرچم سرخ شهادت را بر فراز ارتفاع کله قندی به اهتزار درآوریم . سپس از آنجا به روستای حس ن آباد آمدیم و ب نة رزمی گروها ن ها را سرکشی کردیم .
تقریباً همه چیز برای اجرای عملیات مهیا بود.
آخرین هماهنگی ها صورت گرفت و مأموریت نهایی هر یگان در تاریخ67/ 19/1 ابلاغ شد. در نزدیکی سنگر بنه رزمی گروهان چادری بود که ستوان شادمان (معاون گروهان یکم ) در آن مشغول تمیز کردن اسلحه بود . به شوخی و با صدای بلند به او گفتم ای سردار بی سر ! ایشان با تبسمی » :
«. جواب داد ان شاء الله که بتوانیم به حسین اقتدا کنیم.
ناگفته نماند که او در همین عملیات پس از دلاوری ها و رشادت های فراوان که همة شرکت کنندگان در عملیات بیت المقدس شاهد و ناظر بودند ،جامة سرخ شهادت را به تن کرد و جاویدالا ثر گردید .
خاطرات شهید شادمان با آن اخلاص و ایثار هیچگاه فراموش نخواهد شد واگر امروز کشور ایران شاهد سربلندی و افتخار می باشد ، مدیون خون شهدای بزرگواری است که جان خود را نثار این نظام و انقلاب نموده اند.
بعد از آن دیدار و گفتگو با افسر عملیات (آقای خلفی) و پس از صرف شام آماده حرکت شدیم . چگونگی رفتن به ارتفاع کله قندی و نحو ة تصرف و سقوط آن ارتفاع و همچنین سختی هایی که در این راه متحمل شدیم را درمجالی دیگر به صورت مفصل خواهم آورد ، ولی به طور خلاصه اینکه دسته ها به ترتیب به طرف منطقه و محدود ة عمل خودشان که از پیش تعیین شده بود حرکت می کردند و خودم نیز با دس تة یکم همراه بودم . در این دسته بود که به عنوان فرمانده دسته « علی روشنی » درجه داری به نام گروهبان یکم
عمل می کرد و از ویژگی های رزمی و جنگی و تجربه خوبی برخوردار بود .
دستة دوم به فرماندهی ستوان بیدخ که معاون گ روهان نیز بود اداره می شد وعهده دار این مسئولیت « شجاع الدین » در دس تة سوم ستوان وظیفه ای به نام بود. دستة سوم مسئول احتیاط گروهان بود و تصرف پایگاه شهید شادمان راکه 300 متر ی زیر هدف کله قندی قرار داشت عهده دار بود . در گروهان من بود .
سربازی به نام « مجید کارکهلو »  به مدت 23 روز فرار کرده بود و در همان روز به یگان بازگشت . پس از مراجعت نزد من آمد و با صدای آهسته گفت مرا به جمع کسانی که امشب در عملیات شرکت می کنند بپذیرید . به او گفتم به علت اینکه شما متاهل هستید و مشکلات زیادی دارید ، بهتر است در بنه گروهان بمانید.
او به گریه افتاد و گفت:
من می توانستم برنگردم اما وقتی شنیدم عملیات نزدیک است با خودم فکر کردم که از دیگران کمتر نیستم واز این رو تصمیم گرفتم خودم را به سرعت به منطقه برسانم و در عملیات شرکت کنم.
من هر چه تلاش کردم نتوانستم او را قانع کنم . آنقدر گریه کرد که دلم به حال او سوخت . با خودم گفتم با این همه شوق و علاقه ای که دارد ، می تواند روحیه ای مضاعف برای دیگر نیروهای وظیفه باشد . هر چند هم ة نیروهای وظیفه و پایوری که در یگان حضور داشتند ، آنقدر آمادگی روحی داشتند که من مطمئن بودم با آنها به راحتی می توان به هدف رسید. به هر حال با اصرار زیاد، سرباز مجید کارکهلو را که فقط به شوق شرکت در عملیات به منطقه آمده بود به آمار گروهان اضافه شدند و چون اسلحه در دسترس نبود سلاح یکی از سربازان را که در عملیات شرکت نمی کرد به او دادم. سرباز کارکهلو تعدادی نارنجک دستی و گلوله آر.پی.جی با خود برداشته بود . او به محض اینکه متوجه شد در عملیات شرکت می کند، خنده بر لبانش نقش بست و مهیای حرکت شد.
گروهان از منطق ة تجمع حرکت کرد و پس از ساعتی به موضع تک رسید. مسیر این عملیات از روستای مخرو بة حسن آباد که در زیر ارتفاعات کله قندی قرار داشت می گذشت. رودخانه ای پر آب از آن مسیر عبور می کرد که قبلاً با احداث پل از آنجا عبور می کردیم . در این نقطه افسر عملیات گردان ستوان خلفی از ما جدا شد و پس از خداحافظی ما به مسیر خود ادامه دادیم. از روستای حس ن آباد تا ارتفاع کله قندی در حدود هشت کیلومتر راه بود. مسیر کاملاً شناسایی شده و همة نیروها با آن آشنا بودند.
سرباز کارکهلو در دستة یکم سازماندهی شده بود و در جلوی سربازان پشت سر راهنما حرکت می کرد. شب از نیمه گذشته بود و ما تقریباً دو سوم راه را پیموده بودیم. از آنجا که دشم ن در مسیر هدف دارای پایگا ه کمین بود، مدتی منتظر ماندیم تا پست نگهبانی دشمن تعویض شود. با بستن نوار سفید در میدان مین و محور عبور با آرامش و اطمینان ابتدا دسته یکم راعبور دادیم و دسته دوم هم به راحتی عبور کرد.عبور از این مسیر و این مرحله از مراحل دشوار عملیات بیت المقدس 5 به شمار می رفت. به این دلیل که میدان مین پرحجم دشمن بسیار خطرناک بود، به طوری که من در ابتدای محور دراز کشیدم و همراه شهید کرمانی یکی یکی مچ پای سربازان را روی نوار سفیدقرارمی دادیم تاخدای ناکرده اتفاق ناگواری پیش نیاید.بعد از عبور دسته دوم در مسیر راه کله قندی قرار گرفتیم.با توجه به میدان مین وسیع دشمن،اگر سربازی به اشتباه پا روی مین می گذاشت علاوه بر اینکه موجب تلفات می شد،صدای انفجار مین می توانست باعث هوشیاری دشمن گردد . در مسیر راه به طرف کله قن دی با توجه به اینکه دشمن مطمئن بود امکان دست یابی به کله قندی از طرف نیروهای ایرانی ممکن است، اقدام به احداث میدان مین وسیع نموده بود . در شب های قبل از عملیات و در گشت ی های شناسایی در میدان مین راه عبور باز کرده بودیم و از نظر عملیات کلاسیک نظامی و مقررات جنگ جهت عبور از میدان مین در شب تاریک، بایستی با نوار سفید محل عبور را کاملاً شناسایی و آشکار نمود . بایستی ترتیبی اتخاذ کرد که نیروهای تک ور بدون دغدغه و تشنج، آسان و راحت از میدان مین عبور نمایند . این م ی تواند دردست یابی نیروهای تک ور به هدف مؤثر و مفید واقع شود.
ای کاش این امکان وجود داشت که در شب عملیات بیت المقدس 5 این صحنه های به یاد ماندنی که نشان از گذشت و ایثار رزمندگان اسلام بود به تصویر کشیده می شد، یا حداقل در شب های گشتی شناسایی که در سرمای شدید و خشن منطقه دستة شناسایی گردان و بچه های گروهان مشغول خنثی کردن میدان مین بودند ضبط و ثبت می کردیم . متأسفانه در این خصوص واحد های نظامی بخصوص ارتش از امکانات خوبی برخوردار نبودند یا اگر وسیله ای یا دوربینی برای این کار وجود داشت به دلیل ملاحظات حفاظتی نیز اقدام نشد و اگر رزمندگان سال های دفاع مقدس این گونه خاطرات را ننویسند،مثل از خود گذشتگی های نیروهای نظامی به بوتة فراموشی سپرده خواهد شد.
به دلیل وجود سرمای زیاد و یخ بندان در میدان مین، مین های کاشته شدهمثل سنگ به زمین می چسبیدند. به دلیل حساسیت کار و ظرافت خنثی سازی امکان استفاده از دست کش وجود ندارد و خنثی کنندة مین مجبور است در آن سرمای شدید با دست خالی یا حداکثر استفاده از یک سیخ اطراف مین راکنده و کاوش نماید؛ اگر تله نبود با دقت در دل تاریک شب ماسوره انفجاری را از زمین جدا نماید و سپس با دقت تمام آن را در جای اول خودش تعبیه کند . به طوری که عناصر ک نترل کننده دشمن در روز روشن به جهت بازدید از میادین مین می آیند، متوجه تغییر نشوند .
 از همة این ها گذشته این مهم بایستی در فاصلة حدود پنجاه متر از دشمن که نگهبان مسلح آن هوشیار و بیدار است انجام دهی.
بالاخره سربازان به همراه مسئولین با احتیاط کامل مسیر را طی می کردند.
شهید کرمانی و گروهبان روشنی در جلوی ستون قرار داشتند و بی سیم چی شهید سرباز مرزبان ایرانپور با دو بی سیم چی دیگر در کنار من بودند .
همچنین ستوان طاهری (افسر توپچی ) مأمور توپخانه همراه من بود . فاصلة ما با هدف بسیار نزدیک بود و کم کم به کانال خطوط پدافندی دشمن نزدیک می شدیم. تیربارهای دوشکا و بخصوص یک چهارلول 23 میلی متری ضدهوایی دشمن به شدت کار می کرد ولی به دلیل اینکه ما درست زیر هدف قرار داشتیم ، نمی توانست به ما آسیبی برساند . از طرف فرماندهی گردان توسط ستوان زمانی و خلفی مرتب وضعیت را جویا می شدند، اما به علت حساسیت منطقه امکان جوابگویی نبود و فقط مستمع بودیم. حتی در پاره ای از اوقات بی سیم چی مجبور بود گوشی بی سیم را روی صورت خود نگه دارد تا صدایی شنیده نشود.
تقریباً در بیست متری نزدیک کانال به صورت درازکش منتظر بودیم .البته میدان مین پراکنده ای از نوع والمر ی 1 مشاهده می شد که مقداری نگرانم کرده بود . همین طور که دراز کشیده بودم و می خواستم یک مین والمر ی را از سر راه برداشته و به کناری بگذارم، ناگهان یکی از نفرات دشمن بالای کانال ظاهر شد . نفس ها در سینه حبس شد . دستم روی مین مانده بود؛ نه می توانستم دستم را بکشم و نه می شد مین را جابه جا کرد . هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم و از طرفی به دلیل یخ زدن زمین شهید کرمانی مچ پایم را گرفته بود که به پایین کشیده نشوم .
به دلیل حضور سرباز عراقی شهید کرمانی پایم را به شدت می فشرد. او فکر می کرد اگر سرباز عارقی متوجه حضور ما شود چه خواهد شد ! در این هنگام ناگهان تیربار نیروهای خودی (گردان قدس، گروهان یکم ) که در خط پدافندی مستقر بود آتش گشود و بلافاصله نفر دشمن درون کانال پرید . آتش تیربار خودی درست در زیر کانال ارتفاعات کله قندی شلیک می شد. شاید توفیق خدا و معجز ة الهی بود، اگر چه بسیار خطرناک بود و برای چند لحظه مجال حرکت را از ما گرفت و اگر ادامه می داد ما مجبور به عق ب نشینی می شدیم اما باعث شد که توسط نیروی دشمن دیده نشویم و مورد هدف قرار نگیریم . در همین لحظه همراه با چند نفر از نیروها از جمله شهیدکرمانی و گروهبا ن روشنی و دیگران به درون کانال کله قندی پریدیم و حمله آغاز شد . درست در همین نقطه اولین شهید به خون غل تید. شهید مجید کارکهلو همان سربازی که خود را برای عملیات رسانده بود ، به شهادت رسید . پیکر پاک این شهید ، سه سال بعد از آن محل به عقب منتقل شد.
پس از ورود به کانال دشمن، ابتدا سنگر تیربار عراقی را که یکی ازنفرات دشمن در آن مشغول رفع گیر تیربار خود بود ، تسخیر کردیم و نفر آن به اسارت درآمد . پس از ای نکه این سنگر سقوط کرد، به سراغ سنگر نگهبانی دشمن رفتیم و پست نگهبانی را قبل از اینکه حملة وسیع آغاز شود اشغال کردیم. در هنگام ورود به سنگر تیربار دشمن، سرباز عراقی اسلحه نداشت .
در عرض سنگر سیم مخابرات وصل کرده بودند و تعدادی نارنجک دستی به آن آویزان بود . به دلیل اینکه کله قندی ارتفاع بسیار بلندی بود، استفاده ازنارنجک دستی بهترین وسیلة دفاع و حمله بود . سرباز عراقی به محض مشاهدة ما و بعد از اینکه متوجه شد ما ایرانی هستیم و راه گریزی ندارد، ازترس و وحشت بیهوش شد . یکی از سربازان را مأمور کنترل وی کردم وخودم در کانال راه افتاده به طرف خط الرأس ارتفاع رفتم . لازم به توضیح است سایر سنگرهای نگهبانی نیز غافلگیر شدند . سرباز عر اقی که در سنگرچهارم به طرف تنگة توتمان و درة مشرف به آن مشغول نگهبانی بود، بی خبر از همه جا آجیل و کشمش می خورد. او هم اسلحه نداشت، فقط تعدادزیادی نارنجک دستی مثل سنگر های دیگر در آن سنگر وجود داشت .
شهیدکرمانی از پشت به شانة راست او اشاره کرد . او پشت سر را نگاه کرد اما متوجه حضور ما نشد . برای بار دوم سرباز عراقی فکر کرد نگهبان پست بعدی با وی شوخی می کند، چون درست مصادف با ساعت تعویض نگهبانی نیروهای عراقی بود . به محض اینکه از سنگر بیرون آمد، یک مشت آجیل و کشمش به من داد و تا متوجه شد که ما نگهبان پست بعدی نیستیم و دو نفریم و از طرفی هر دو محاسن داشتیم، فوراً فریاد زد ایرانی، ایرانی ! ودوستانش را با این فریاد به کمک طلبید اما به سرعت با اشارة شهید کرمانی و اینکه چند بار من به او گفتم لا تخف (نترس!) او آرام گرفت و به جمع سایر اسرای عراقی پیوست.
سنگرهای نگه بانی دشمن تسخیر و به تصرف ما در آمدند . آن گاه حملة  وسیعی به ارتفاع کله قندی همراه با آتش سنگین آر .پی.جی آغاز شد . سنگر فرماندهی گروهان دشمن که قبلاً در گشتی شناسایی مشخص گردیده بود تصرف شد و همراه با نیروهای پایور آن به اسارت درآمدند . اسرا به درون کانال تخلیه گردید ند و بق یة سنگرها نیز به ترتیب مورد حمله و هجوم رزمندگان اسلام قرار گرفت. وقتی می خواس تم به میل ة مرزی کله قندی نزدیک شو م ناگهان از پشت سر صدای رگبار گلوله شنیدم و متوجه شدم یکی از سربازان خودی دو نفر از نیروهای دشمن را به رگبار بسته .
 او در جواب سؤال من که علت را پرسیدم گفت دو نفر از نیروهای دشمن می خواستند شما را از پشت مورد هدف قرار دهند. به هر حا ل به میلة مرزی کله قندی تکیه زدم و به اطراف نگریستم . به یادم آمد که م ی بایست علامت سقوط کله قندی شلیک شود و چون در طرح قبلاً مشخص شده بود که هرگاه هدف کله قندی سقوط کرد ، یک منور سبز شلیک شود، به سرعت اقدام به تیراندازی شد و یک منور سبز بر روی ارتفاعات کله قندی روشن شد.
بعد از این پیروزی، دوستان می گفتند که به محض رؤیت منور سبز روی ارتفاعات کله قندی، فریاد شادی از حوز ة پدافندی و قرارگاه عملیات و دیدگاه که فر ماندهان ارشد در آنجا منتظر بودند برخاست و هم ة خدای سبحان را شکر کردند.
ساعت حدود دو با مداد بود . در حدود 54 نفر از عناصر دشمن به اسارت درآمده بود ند. سلاح های مختلف ، دستگاه ب ی سیم مخابراتی و سایر تجهیزات از دشمن به غنیمت گرفته شد . کل یة نفرات دشمن به صورت آماده باش با پوتین خوابیده بودند و به اقرار خودشان در آماد ه باش صددرصد ب ه سر می بردند .
فرمانده گردان عراقی هم جز و اسرا بود و تعداد هفت نفر از سربازان عراقی هم در جمع اسرا دیده می شدند. یکی دیگر از نفرات دشمن که به اسارت در آمده بود یک استوار بود که قبل از سقو ط ارتفاع بر روی کانال ایستاده بود و در آن شب به جای افسر نگهبان، نگهبانی خط را به عهده داشت . در ادامه به ترتیب سنگرها از نیروی دشمن پاکسازی و به کانال عقب منتقل می شدند . هنوز در سمت چپ و راست کله قندی درگیری وجود داشت . در سمت راست گروهان دوم به فرماندهی ستوان پیش بهار عمل می کرد که آنها نیز خیلی زود توانستند روی هدف احاطه پیدا کنند. سمت چپ یگان به عهد ة گروهان یکم و گردان 127 شهید نصر و شهید نفس الامری بود. سمت چپ ارتفاع گوری کپله بود که
هنوز درگیری در آنجا ادامه داشت.
از طریق ب ی سیم به وسیلة فرماندهان تبر یک برای فتح آغاز شده بود . من به وسیلة بلندگوی دستی که در اختیار داشتم چگونگی پدافند، تثبیت وپاکسازی را به سربازان می گفتم. با توجه به تجربیات گذشته می دانستم با طلوع صبح فردا روز سختی را خواهیم داش ت و تازه پاتک های سنگین دشمن آغاز می شد و بچه ها می بایست استراحت می کردند.
از بی سیم گردان به من اطلاع دادند از سمت گروهان جلال (ستوان پیش بهار) یک دستگاه تانک دشمن به طرف شما در حرکت است . من تعداد بیست نفر آر .پی.جی زن ماهر داشتم که آموزش های لازم را دیده و به علت تیراندازی زیاد مهارت کافی به دست آورده بودند. به یکی از آنها به نام « خسرو بیگی » محل تانک را نشان دادم . او با گلولة آر .پی.جی شلیک دقیقی روی تانک انجام داد و اگر چه به تانک اثابت نکرد ، ولی توانست آن را متوقف ساخته و از شلیک های پیاپی تانک جلوگیری کند.
دستورات لازم در خصوص حفظ هدف پیوسته داده می شد. من به سمت جلوی کله قندی رفتم تا منطق ة پایین هدف را نظاره کنم . هوا تاریک بود ولی قرص ماه تازه بیرون آمده و قله را تا حدودی روشن کرده بود. 


http://www.sajed.ir/detail/81246   ساجد( سایت جامع دفاع مقدس)

 


نوشته شده در یکشنبه 93/5/19ساعت 4:0 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

- امروز ارزش زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از خود شهادت نیست.

                                                              ( امام خامنه ای - مدظله العالی)

مرشد عزیز اله  پدر پیر شهید حسن خاکی در سن 90سالگی 

عزیز اله خاکی

 


نوشته شده در دوشنبه 93/4/16ساعت 5:26 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

این شهید چگونه شناسایی شد؟

این شهید چگونه شناسایی شد؟

شهید حسن خاکی از جمله شهیدانی است که دو بار خبر شهادتش گزارش شده است. یک بار در تاریخ 21اردی بهشت سال 1367 که با یقین تحویل گرفته شد و بار دیگر در نیمه دوم سال67.

هنگامی که جنازه شهید را آوردند به علّت اصابت ترکش و سوختگی صورت و جدا شدن پایی که از ساق جدا شده بود و به وسیله ی بند پوتین به آن بسته شده بود ، شناسایی هویّت شهید دشوار می نمود . تا آن که برادر شهید به بررسی لباس هایش می پردازد، متوجه نوشته ای می شود که در زیر تکه پارچه ی روی جیب سینه قرار داشته است. همان بخشی که دکمه ی جیب را نگه می دارد. می بیند نوشته است : حسن خاکی. بقیه ی وسایل همراه او نیز با ظواهر و شخصیّت او تطبیق می کند. بنابر این جنازه را تحویل می گیرند. این شهید پس از انجام مراسم در مزار شهدای دارالسّلام گلابچی کاشان به خاک سپرده می شود.

بعد ها نیز همرزمش آقای حسین خامکی که اهل محله ی میدان ولی سلطان کاشان است، همین مشخصات را تأیید می کند و می گوید: خمپاره ای در نزدیکی حسن به زمین خورد و منفجرشد. یک تکه از ترکش خمپاره به پهلوی او اصابت کرد و چون نتوانست تعادل خود را نگه دارد، از مسیر تعیین شده برای عملیات به روی زمینی افتاد که مملو از مین های تله ای انفجاری بود، و همین سبب شد تا پایش از ساق جدا شود و براثر خونریزی زیاد به فوز شهادت برسد.

 

گزارش شهادت دو باره حسن خاکی

 در جمع خانواده

اولین نفرشهید حسن خاکی، وسط پدر شهید و نفرسوم برادر بزرگ اوست.

مدّتی بعد خبر می دهند که جنازه ای همراه با سایر شهدا وارد کاشان شده است که احتمال داده می شود متعلق به حسن باشد. همسر برادر شهید همراه با یک سری مدارک و عکس به بنیاد شهید کاشان مراجعه می کند و اطمینان می دهد که جنازه جدید به این شهید تعلق ندارد. آن مسؤول مذاکره کننده عکس ها را به صورت امانی تحویل می گیرد تا پس از یقین کامل برگرداند. متأسفانه این خانم چند روز بعد بر اثر برخورد اتومبیلی مصدوم و بستری می گردد و عوارض بعدی این حادثه منجر به فوت وی می گردد. عکس های امانی همچنان در بنیاد شهید کاشان باقی می ماند و چون وابستگان نمی دانسته اند که عکس ها به چه کسی تحویل شده است،پیگیری نمی کنند.هم اکنون امید می رود با مساعدت بنیاد شهیدکاشان و همیاری اقوام شهید عکس ها شناسایی و مورد بهره برداری قرار گیرند.


نوشته شده در دوشنبه 93/2/8ساعت 3:2 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

<   <<   6   7      >