سفرنامه سرزمین سیب و سرب(7) تفرج در باغات سیب طیب آباد نمونه ای از باغ سیب طیب آباد خمین دهم مرداد1357 صبحانه را خوردیم و به اتفاق آقا وجیه الله راهی باغ بزرگ سیب شدیم باغی که چند هکتار بود و به نماینده مردم خمین در مجلس شورا ی ملی تعلق داشت .می گفتند که وی طیب آبادی است و با آقا غلامرضا هم نسبت فامیلی دارد. با یک وانت خودمان را به سیبستان این نماینده رسانیدیم. غوغایی بود. بیشتر اهالی روستا ریخته بودند و سیب می چیدند و بسته بندی می کردند. چند نفر گفتند که مستقیم به خارج کشور صادر می شود چون مرغوبیت سیب لبنان را دارد. ما نتوانستیم به ابتدا و انتهای این باغ سیب چند هکتاری برسیم ، هرجا هم که رفتیم با کشاورزان سلام و علیک داشتیم و درهرقطعه ای که مشهدی غلامرضا را می شناختند، توقف کوتاهی داشتیم و در جمع آوری سیب درختی کمک می کردیم. در این گپ و گفت ها من نیز کار خود را می کردم و لغات و اصطلاحات طیب آبادی را به هرماجرایی بود، یادداشت می کردم. طبیعی است که در چنین شرایطی، بیشتر واژگان مربوط به کشاورزی جمع آوری شد :
یَرَق یعنی وسایل گاوآهن. هولِه یعنی خرد کردن خرمن. دسخاله یعنی داس. سووال یعنی برگ و باش خشک شده گندم . چِر یعنی چوب و شاخه های خشک . گندم زِوِردَه عنوانی است برای خوشه گندم تازه که روی آتش حرارت دهند. قلمستان عنوانی است برای جایی که درختان زیاد دارد. قُرُّمَه برق یعنی رعد و برق آسمانی. بَشَن یعنی باران. شِو دَر یعنی شبدر(نوعی سبزی).
ویریس یعنی بلند شو، به پا خیز. مِلِنگ شدن یعنی بلند شدن و بالا آمدن. نشتن یعنی نشستن./ نِشتَم یعنی نشستم. هشتن یعنی گذاشتن. اِسادن یعنی گرفتن . ناقَلا در مقام سرعت عمل به کار می رود یعنی سریع. بلاش زمین یعنی بگذار زمین. بَل تا بیام یعنی بگذار بیایم . بَکَلاشی یعنی بخارانی (کلاشیدن یعنی خاراندن). کَج و خُل یعنی ناهموار و قِناس . اٌنگِله یعنی آستین الیجَک یعنی دستکش. شامورتی یعنی کتری، ظرف درست کردن چای آتشی . کُل یعنی تیز و برنده. مخالف هم معنی می دهد. پِلکیدن یعنی آلوده شدن به کاری . بُلغور یعنی گندم یا جو پرک شده . آش وَلگ یعنی آش رشته . قاضی به نان لوله شده و-ساندویچی گفته می شود. هیمه یعنی هیزم. پَرک یعنی نخ (به طور عام). دِشکَه یعنی نَخ خیاطی دیکیلَه نام وسیله نخ ریسی است. تکِّلِه یعنی هل دادن، تنه زدن به کسی.
غُلا یعنی آهسته گُرده یعنی پشت گردن. دال یعنی نوبت . پِشکَه یعنی عطسه. دُما یعنی عقب قیل یعنی گود . گی قورماغَه یعنی جلبک. سِرِنجِه یعنی سنجد. اِشکِنَک یعنی گل. کاسه اشکنک یعنی گل شقایق. جوقاسم نام زعفران وحشی است. غازیاغی و توت کُنَک نام انواعی سبزه ی خود رو در دشت هاست. گیرچ / کِویچ یعنی زالزالک . سَین یعنی سنگ. سالِیلان یعنی کپر، خانه های حصیری.
نزدیک ظهر بود که صاحب باغ یعنی نماینده مجلس نیز از راه رسید؛ در حالی که گروهی او راهمراهی می کردند. آمده بود تا به روند امورنظارت و سرکشی داشته باشد. به ما که رسید با مشهدی غلامرضا حال و احوال گرمی کرد و به سرکرده ها نیز سفارش کرد که ازما پذیرایی کنند و یک جعبه سیب هم آماده کنند و بدهند تا با خود ببریم. من از سیب هایی که آوردند، دو سه تا نرم و آبدار انتخاب کردم وخوردم ولی آقا غلامرضا بی پروایی کرد و تا آن جا که توانست مثل قحطی زدگان،سیب های سفت و نرم زیادی را درهم گاز زد و دولپی بلعید. غروب آفتاب وقتی به منزل وجیه الله برمی گشتیم، سر دل مشهدی غلامرضا سنگین شد و شام هم نتوانست بخورد. وقتی خوابیدیم ، تازه دل دردهایش شروع شد.چشمم تازه گرم شده بود که از صدای ناله های پیوسته اش از جا پریدم. خانواده ی وجیه الله دمنوش و داروهای گیاهی به او خورانیدند و به من هم سفارش کردند که راحت بخوابم، ولی دنده به دنده شدن ها و ناله های او اجازه نمی داد که خواب به چشمانم برود. تا صبح روز بعد من نیز پابه پای او رنج بردم و چرت زدم.