سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید حسن خاکی

سرزمین سیب و سرب (6)

 لوازم زندگی

 

طرحی از منظره ی روستای طیب آباد خمین

ادامه سفرنامه در روز نهم مرداد1357

پس از آنکه معدن حسین آباد و لکان را خوب گشتیم، آقای محمدی ما را در روستای طیب آباد، جلوی منزل دایی مشهدی غلامرضا  که در کوچه مسجد بود پیاده کرد. ناهار در منزل دایی حبیب، حسابی خوش گذشت.زن دایی با کمک ابوالحسن و ابوالقاسم پسرانش سفره را پهن کردند. بعد از ناهار، مثل لشکر شکست خورده هرکدام در گوشه ای نقش زمین شدیم و در همان حال، گپ و گفت هایمان نیز به طور رسمی آغاز شد. وقتی موضوع همکاری من با مرکز فرهنگ مردم رادیو مطرح شد،همه سر شوق آمدند و هر کس هرچه می دانست روی دایره می ریخت و من با دقت به ثبت قلمی آن ها می پرداختم. این دفعه موضوع کار ما لوازم زندگی و موارد انسانی بود  :

طرحی از منظره ی روستای طیب آباد خمین

طبیّت یعنی سر و وضع

واگیره یعنی نقشه قالی.

گِن یعنی ریشه و گره زدن به قالی.

کِرکید یعنی شانه ی قالی( کِرکید زدن یعنی شانه زدن به گره های قالی برای منظم کردن آن ها).

پارچینه یعنی نردبان.

قزقون / قزقول یعنی دیگ بزرگ .

قزقونچه / قِزقولچه : دیگ کوچک.

غَلبیر یعنی غربال .

تِیجَه یعنی آبکش .

کیزیلَه یعنی کوزِه .

یَخدان یعنی صندوق.

دیگیله / دو گولَه یعنی دیزی ، بُرمه.

قِبِسینی یعنی سینی.

سینی یعنی خمره کوچک ماست ، بَستو.

لانجین یعنی تغار.

کِشماله نام ظرفی سفالی است که برای خمیر کردن  استفاده می شود.

تاپو به محل نگهداری آردگفته می شود، سیلو.

برنج پال به ظرفی گفته می شود که مورد استفاده آبکش کردن برنج است.

رَفه یعنی طاقچه ی بالا.

پی سوز یعنی چراغی سفالی که با پیه و چربی روشنایی می دهد.

طرحی از منظره ی روستای طیب آباد خمین

تومان ( تنبان) یعنی شلوار .

چَرَغ چوروغ یعنی الاکلنگ.

قوقو  یعنی تاب بازی .

تورو یعنی  صورت .

میی کَله یعنی  مویِ سر.

لِو یعنی لب .

زوآن یعنی زبان .

پِت یعنی دماغ .

کینِ مِرک یعنی آرنج .

گَدَ یعنی شکم.

تِکِّ یعنی پهلو.

جالیدن یعنی جویدن .

خِطِل یعنی قلقلک و خطلو یعنی قلقلکی

کووَ یعنی سرفه .

چِل یعنی دیوانه.

شِو نشینی یعنی شب نشینی

شو چِراز یعنی تنقلات شبانه

قِنج کردن یعنی  لباس نو پوشیدن .

پِوجار یعنی  کفش .

چِواشَه یعنی لنگه به لنگه ، تا به تا .

نالی  یعنی تشک

بالِشم یعنی  متکا.

دِلِنگِوز یعنی آویزان

دان دِرَه  یعنی خمیازه .

چَنگولَه  یعنی نیشگون

لقِّه یعنی لگد .

کیچه در لهجه محلی یعنی کوچه .

طرحی از منظره ی روستای طیب آباد خمین

گُمَز یعنی گنبد.

آغِل یعنی حیاط .

درِ بون یعنی حیاط و اطراف منزل .

طِیلِه یعنی طویله.

دَریانَه یعنی پستو .

تاپو / چیل یعنی انبان گندم و جو.

کِندیلِه یعنی انبان کوچک ، جای نگه داری نان.

دس با آب  یعنی توالت ، مستراح

چُریدن یعنی ادارار کردن

چِل یعنی دیوانه.

یَرَقان یعنی حرص و جوش. یرقان گرفتم یعنی حرص و جوش خوردم.

تُرُمَه یعنی تلمبه .

شام منزل وجیه الله بودیم و همان جا نیز خوابیدیم.

طرحی از منظره ی روستای طیب آباد خمین

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/2/10ساعت 8:2 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |

 

خاطرات آقا بزرگ

آقابزرگ

آقا بزرگ ما ، عزیزالله خاکی پدر شهید حسن خاکی است. وقتی به منزل ما می آمد. هرجا بودیم خودمان را می رساندیم. آن موقع ما نمی دانستیم که آقا بزرگ مرشد عزیزالله روستاهای اراک و خمین به ویژه روستای روغنی است.

نفس گرمی داشت و همیشه برای ما کوچک ترها شعر و قصه می گفت همراه با لبخندی که لحظه ای از سیمای نورانی اش دور نمی شد . این لبخند سبب می شد تا چین و چروک اطراف چشم هایش بهتر دیده شود. من نیز همیشه قلم و کاغذم آماده بود تا نکته ای در ارتباط با فرهنگ عامیانه و فولکلوریک بگوید و بی معطلی ثبت دفتر نمایم. از 16 سالگی برای مرحوم سید ابوالقاسم انجوی شیرازی مدیر برنامه فرهنگ مردم رادیو ایران مطالب فولکلوریک می فرستادم. یکی از این نوشته ها پیش از انقلاب در کتاب فردوسی و مردم مرکز فرهنگ مردم به چاپ رسیده است. امیدوارم به زودی بتوانم این قصه را که به نقل از آقابزرگ تهیه کرده بودم در این وبلاگ بیاورم. سینه ی آقابزرگ گنجینه ی شعر و داستان بود.اشعار آقا بزرگ عاشقانه و عارفانه بود. یک عکس قشنگ از آقابزرگ داریم که در کسوت درویشی است. خیلی دوست داشتم که آن را به طور کامل در این وبلاگ قرار دهم، اما نگران آن بودم که مبادا به صوفی گری متهم شود و یادراویش سیاسی از آن سوء استفاده کنند . چون آقا بزرگ در منطقه ای زندگی می کرد که اهل دل فراوان بودند. انسان هایی که ارتباط خودشان را با خدا محکم و استوار کرده و زاهدانه زندگی می کردند. غالب مردم هم از کشکول و تبرزین و نمادهای بی رغبتی به دنیا در دکوراسیون منزلشان استفاده می کردندو این ربطی به متصوفه که امروز نیز بسیار سیاسی شده اند و دم سرانشان به انگلیس و آمریکا و سرویس های جاسوسی صهیونیستی وصل است ندارد.تعدادی از شعرهایی که آقابزرگ نقل کرده است و من یادداشت برداری کرده ام در این جا می آورم در گوشه ای نوشته ام که ایشان 87 ساله است:

معما:

(1)

ده بار بگفتمش که نُه یار مگیر

با هشت منشین، هفت دلدار مگیر

با شش به کرشمه باش و با پنج بجنگ

از چار و سه و دو بگذر، بیش از یک یارمگیر.

پاسخ آقا بزرگ این بود:

امت های گوناگونی هستند که مشرک هستند و قائل به بیش از یک خدا هستند. اما ما مسلمانان معتقد به خدای احد و واحد هستیم که شریکی ندارد و از پدر و مادری زاده نشده است و یار و یاوری نیز ندارد. یکتاست و بهترین غمخوار ماست.

(2)

مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت

یاقوت بُوَد نام لب لعل تو،یا،قوت

قربان وفاتم به وفاتم گذری کن

تا، بوت مگر بشنوم از رخنه ی تابوت.

جواب:

مرجان لب لعل تو یعنی؛ سرخی لب تو / مَر  جان مرا قوت یعنی؛ خوراک جان و روح من است / قربان وفاتم یعنی؛ قربانی وفای تو هستم / به وفاتم گذری کن  یعنی؛ از مرده و جنازه ی من دیداری داشته باش / تا بوت مگر بشنوم از رخنه ی تابوت یعنی؛ تا بوی تو را از روزنه ی تابوتم تشخیص دهم و جان دوباره ای پیدا کنم.

(3)

بیا جانا که من از تو جان می خواهم

 وز گمشده ی خویش نشان می خواهم

سر هرمصرع ، کلام و حرفی است

هرچه آن شد من همان می خواهم.

جواب: بوسه.

رباعیات:

(1)

دردا که روزگار به دردم نمی رسد

برگ خزان به چهره ی زردم نمی رسد

ای ساکنان گوشه ی میخانه همتی

رفتم چنان که باد به گردم نمی رسد

(2)

چنان به دیدن روی تو آرزومندم

که جز تو هیچ نخواهد دل از خداوندم

هزار تشنه جگر دارد آرزوی فرات

 به دیدن تو من همان قدر آرزومندم.

(3)

ای به ده روزه زر و زیور دنیا مغرور

 دل به دنیا زده و عاقبت افکنده به دور

 ریشخندی که زمانه با تو کرد غره مشو

کز دِماغ تو برون آورد این باد غرور.

(4)

دردا که از این دیار رفتم

با دوری درد یار رفتم

رفتم همه خاک ره به مژگان

با دیده ی اشکبار رفتم.

 


نوشته شده در شنبه 93/6/8ساعت 12:21 عصر توسط احمد فرهنگ| نظرات ( ) |